دانلود معنی شعر مست و هوشیار pdf

معنی شعر مست و هوشیار

1- مأمورِ گشت، یک مست را در راهی دید و یقه اش را گرفت مست گفت ای دوست این یقه است

نه افسار (با من مثل حیوان رفتار نکن)

2- گفت مست هستی به همین سبب درست راه نمی روی گفت اشکال از راه رفتن من نیست راه ناهموار است.

3- گفت باید تو را به نزد قاضی ببرم. گفت برو صبح بیا این وقت شب قاضی بیدار نیست.

4- گفت خانه فرماندار نزدیک است آنجا می رویم. گفت از کجا معلوم فرماندار در میخانه نباشد.

5- گفت تا کلانتر را خبر می کنم  در مسجد بخواب. گفت مسجد جای آدمهای گناهکاری مثل من نیست.

6- گفت دوراز چشم دیگران یک سکه طلا به من بده و خودت را خلاص کن. گفت کار دین با این سکه های طلا و نقره  راه نمی افتد.

7- گفت پیراهنت را به عنوان جریمه از تنت بیرون می آورم. گفت کهنه شده و چیزی از تار و پودش باقی نمانده.

8- گفت انگار حواست نیست که کلاهت از سرت افتاده. گفت مهم این است که در سر عقل باشد بی کلاهی که -عیب نیست.

9- گفت زیاد شراب خورده ای که این گونه از خود بیخود شده ای. گفت ای گزافه گو مهم کم و زیاد نیست. (نوشیدن شراب چه کم زیاد حرام است)

10- گفت آدم هوشیار باید آدم مست را تازیانه بزند. گفت اگر هوشیار سراغ داری بیاور. در این شهر کسی هوشیار نیست.